بعضی وقتها

بعضی وقتها که می آید اما نمی رود.

بعضی وقتها

بعضی وقتها که می آید اما نمی رود.

برادرزاده ام کتایون

خدایا خیرگی می کند این هزاران هزار سالت در این به سال نرسیده  

خدایا سخن نمی گوید این چند هزار سال مهر ٬ می بارد  

خدایا روز است وقتی می خندد می خندی  

خدایا بنده ات عرش می بیند در فرش کودکی  

خدایا بنده ات ساکت است وقتی او حاکم است  

خدایا می درخشد تویی در چشمانی به قدر جویی  

خدایا بنده ات شد باخت رفت در این هزاران هزار سال به سال نرسیده  

touch

در آیینه ات رقص و خدا شو  

زین گشتن بی حاصله وا شو  

تا کی به در منزل این هان  

واله شو و در عشق صدا شو

سیاه

مرد نیست این تلخ  

کیست  

چیست این چون هست  

نیست  

تلخ چیست  

قصه را آولخ کیست 

قصه را آخر چیست  

  

قصه تنگیدن یک دل ز غفاست  

قصه رنجیدن یک دل ز جفاست  

قصه یک روز خداست  

خواب در قصه این روز خدا عین طلاست  

خواب در همهمه ی باد شفاست  

قسمت باد دعاست  

لختی خواب صداست  

قصه یک روز شفاست .... 

  

کیست این مرد کیست  

قصه را آخر چیست

کجایم

کیم من کیستم من

خدارا چیستم من

شبست و نیست طاقت

کجا مانده بدست کیست این تب

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل

کجایی کیستی آخر تو را دین هست ای مست 

Chain

امید از حق نباید بریدن . امید سر راه ایمنی است . اگر در راه نمی روی باری سر راه را نگاه دار . مگو که کژیها کردم . اگر بدی کرده ای با خود کرده ای جفای تو به وی کجا رسد ؟

حیف است به دریا رسیدن و از دریا به آبی یا سبویی قانع گشتن

تو به قیمت ورای دو جهانی      چه کنم قدر خود نمی دانی

مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی

آخر این تن اسب توست و این عالم آخور اوست . غذای اسب غذای سوار نباشد .

المومن مراة المومن

پیش او دو انا نمی گنجد . تو انا می گویی و او انا . یا تو بمیر پیش او یا او بمیرد پیش تو تا دویی نماند .

نمی بینی در مجنون و در فرهاد و غیره از عاشقان که کوه و دشت گرفتند از عشق زنی ؟ چون شهوت از آنچه قوت او بود برو افزون ریختند . نمی بینی که در فرعون چون ملک و مال افزون ریختند دعوی خدایی کرد ؟

هر گه یکی از بندگان گنه کار پریشان روزگار دست انابت به امید اجابت بردارد حق تعالی در او نظر نکند بازش بخواند باز اعراض کند بار دیگرش به تضرع و زاری بخواند حق تعالی گوید یا ملائکتی قد استحییت من عبدی و لیس له غیری

اگر هزار دزد بیرونی بیایند در نتوانند باز کردن تا از اندرون دزدی یار ایشان نباشد که از اندرون باز کند .

گفت یکی خری گم کرده بود . سه روز روزه داشت ، به نیت آنکه خر خود را بیابد . بعد از سه روز خر را مرده یافت . رنجید و از سر رنجش روی به آسمان کرد و گفت که اگر عوض این سه روز که داشتم شش روز از رمضان نخورم پس من مرد نباشم . از من صرفه نخواهی بردن .

اگر مرا قدح زرین بود مرصع به جوهر و درو سرکه باشد یا غیر شراب چیزی دیگر باشد ، مرا آن به چه کار آید ؟ 

پ.ن : فیه ما فیه به ترتیب صفحات . 

پ.ن : فرق مولوی با سعدی . 

پ.ن : ما را که به جز توبه شکستن هنری نیست .

عصیـان

خبرت نیست چرا ای نشسته تو نهان  

بـــــر دل قــــــافله ایــــن مـــــرد جــوان