مرا آتش بزن در آتشم کن
مرا خامی ندارد سود چون
مرا بشکن دوباره باز بشکن
ازین بنیاد بی بنیاد برکن
ز من جامه بگیر و خالصم کن
ازین تن ها و ماتم ها رها کن
مرا از غفلت روزم بگردان
به روزه آسمان از نفس ٬ گردان
ز من دیده بگیر و دید بخشای
به آوایی طلوعی بیش بگشای
شکم از نان بگیر و جاودان کن
دلی فارغ ز نان در جان روان کن
دری می کوفت این بنده به اصرار
نشانش ده دری دیگر به تکرار
وحیدت مانده تنها ٬شوق ٬بسیار
خدایی کن که این در توست بسیار
سلام
خوبی؟
شعر زیبا و بجایی بود ..
موفق باشی
سلام
همان مرا آتش بزن کافی بود
نشانش ده دری دیگر...
درآتش عشقت ققنوسم کن
ننوشتی؟