بعضی وقتها

بعضی وقتها که می آید اما نمی رود.

بعضی وقتها

بعضی وقتها که می آید اما نمی رود.

برادرزاده ام کتایون

خدایا خیرگی می کند این هزاران هزار سالت در این به سال نرسیده  

خدایا سخن نمی گوید این چند هزار سال مهر ٬ می بارد  

خدایا روز است وقتی می خندد می خندی  

خدایا بنده ات عرش می بیند در فرش کودکی  

خدایا بنده ات ساکت است وقتی او حاکم است  

خدایا می درخشد تویی در چشمانی به قدر جویی  

خدایا بنده ات شد باخت رفت در این هزاران هزار سال به سال نرسیده  

lost in the west

خدایا بنده ات دو زانو پیش روی تو نشسته ، دست بر ناتوانی خویش

خدایا چه سخت است روز را به رشک شب سپردن برای به تو رسیدن

خدایا چه سخت است ماندن در میان مردمانی که شب را برای تو گزیده اند

خدایا چه سخت است گوش نکردن در شبی که مردمانش می نالند

خدایا بنده ات شهادت می دهد به این توی بسیار و به این خود هیچ بسیار 

خدایا هق هق پرستش چه صفایی دارد چه نوایی

خدایا بنده ات شهادت می دهد به درد به همزاد این روزهای سرد

خدایا بنده ات شهادت می دهد به روز به این فریادهای دوز   

خدایا  بنده ات مرد در خرد ، دل بگشا 

خدایا بنده ات دو زانو پیش روی تو نشسته آفتاب می خواندش برخیز