آرزو می کنم تو زندگیت
خدا باشه که اگه باشه همه چیز داشتنیه و اگه نه همه چیز فقط دوست داشتنیه
عزت نفس داشته باشی اون موقع که غرورت غروب دلتنگیه
مغرور باشی اون موقع که فهمیدی وقت بیشتری از خدا می گیری
سرفراز باشی اون موقع که صدای اذان میاد
دلتنگ بشی واسه مداد تراشیدن واسه کلاغهای هفتی واسه اولین تجربه ی کاغذیه آزادی
آزاد باشی وقتی علاقت دیوار خدمته
بینا باشی وقتی برکت قسمت سفرته
عشق آویزه ی دلت باشه خمت کنه خاضع باشی
مرا حاصل ز جمع تو ، تویی مغرور در ما شد
همان شد درد بی دردی ، که آتش عاقبت ، ها شد
منم این من که مردی بود نصرت مند
چه کردی با چنین مردی ، که مفلوک چراها شد
زبان غافل مردت چه گفت از حال تو جانا
که دیگر گفت و انگاری ، بدون های و هیها بود
اگر گفت از غم رنجش ، تو را محرم ترین ها یافت
وگر گفت از دل تنگش ، تو را ایمان و نیما شد
سحر تا ظهر می خواهم که شب را دور گردانم
مگر در روز بینم جان ، که شب درگیر تن ها شد
به سال نو به عهد یمن ، برایت ناله ها کردم
بریز و من منی گم کن ، که من از این تویی ما شد
خانم خانما خورشید خانم
آفتاب توی آسمون
پنجه ی هفت رنگ خدا
قربون اون اخم کمون
گیس می کشی تو آسمون
دل می بری بی دام و دون
اخم چرا تخم چرا
خورشید خانم تلخ چرا ؟
خانم خانما خورشید خانم
بنده ی داغ آسمون
گرم تو ییم بی آب و نون
قهر نکنی از آسمون
خانم خانما رنگین کمون
فصل بهار آسمون
قصه کم رنگ خزون
یه وقت نری از آسمون
بنده بذاری به جنون
رنگین خانم خورشید خانم
..............................