بعضی وقتها

بعضی وقتها که می آید اما نمی رود.

بعضی وقتها

بعضی وقتها که می آید اما نمی رود.

be brave

خدایا بنده ای کوته زبــــــــــانم

ز دست خویشتن از خـــــود دوانم

خدایـــــــا بنده ای مجنون روانم

ازین بی خود شدن من چون بدانم

 خدایـــــــا بنده ای آشفته حالم

نشست خــــانه ی آن گل نشانم

خدایـــــــا این دل آشفته سامان

ندارد همدمی جز اشک بـــــاران

خدایــــــا بنده ات توفیق خواهد

سر نـــــــامردمان بر تیغ خواهد

خدایـــــــا یاوری کن بند بدران

ازین یـــــار سخی عشقم بگردان

خدایــــــا چون کنم وصلم نیاید

به خون خویشتن دستم نیـــــالد

خدایــــــــا فرصت پرواز خواهم

غـــــم گمگشته را در راز خواهم

خدایـــــا با که گویم این همه آز

ندارد دل به جز معبود همـــــراز

خدایـــــــا شرم دارم من بگویم

به غیر از تو شعله ای دارد وجودم

دلتنگست

خدایا بنده ات به دنبال شروع است فروع

خدایا بنده ات خسته از فروع است طلوع

خدایا بنده ات حرف زیاد دارد بند است

خدایا عطار است این روزها

تو یک دل داری ای مسکین و صد بار     به یک دل چون توانی کرد صد کار

خدایا تقصیر با کیست تقدیر از کیست

خدایا بنده ات این روزها ؛ در نمیداند چادر زده ؛ شب می گذراند

خدایا بنده ات می ترسد بگوید اما نگوید ندارد

خدایا بنده ات سالها پرسید تو کیستی سالها نفهمید

خدایا بنده ات خسته شد از بس نخواست آنچه نمی خواست

خدایا بنده ات خط خطی را دوست دارد بر تنگ ضمه گذاشتن

خدایا برادر گفت رنج و درد صد سال     مرا بهتر ازین برگفتن حال

شب بیداری

می شود خوابید خفت

قصه را پایان داد  

می شود گفت چرا شب به تاریکی خود مغرور است

می شود حق داد گفت

شب به جان لحظات نزدیک است

می شود فکر نکرد نظم نگفت

حرف را ساده بزد

عشق را تهمت زد در دلی زندان کرد

می شود خانه نرفت

خواب را خانه نکرد

می شود وهم نشد ابر بی رحم نشد

می شود نور نداشت لکه ی ننگ نشد چشم را تنگ نکرد

می شود آینه شد مهر را پخش نمود

می شود خاطره شد خانه را خالی کرد

جسم را چال نمود روح را نادره کرد  

می شود کور نبود

چک چک خاطره را عشق بدبد

می شود خسته نشد طاقت تاب بداشت

می شود توبه نکرد

می شود انگار های

ترس را ترک نمود

لحظه را آخت نمود

بر دل ظلمت شب تیغ گشود

می شود آیا هان

ای فلانی که سر آغاز تویی

می شود انگار هان

Chain

امید از حق نباید بریدن . امید سر راه ایمنی است . اگر در راه نمی روی باری سر راه را نگاه دار . مگو که کژیها کردم . اگر بدی کرده ای با خود کرده ای جفای تو به وی کجا رسد ؟

حیف است به دریا رسیدن و از دریا به آبی یا سبویی قانع گشتن

تو به قیمت ورای دو جهانی      چه کنم قدر خود نمی دانی

مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی

آخر این تن اسب توست و این عالم آخور اوست . غذای اسب غذای سوار نباشد .

المومن مراة المومن

پیش او دو انا نمی گنجد . تو انا می گویی و او انا . یا تو بمیر پیش او یا او بمیرد پیش تو تا دویی نماند .

نمی بینی در مجنون و در فرهاد و غیره از عاشقان که کوه و دشت گرفتند از عشق زنی ؟ چون شهوت از آنچه قوت او بود برو افزون ریختند . نمی بینی که در فرعون چون ملک و مال افزون ریختند دعوی خدایی کرد ؟

هر گه یکی از بندگان گنه کار پریشان روزگار دست انابت به امید اجابت بردارد حق تعالی در او نظر نکند بازش بخواند باز اعراض کند بار دیگرش به تضرع و زاری بخواند حق تعالی گوید یا ملائکتی قد استحییت من عبدی و لیس له غیری

اگر هزار دزد بیرونی بیایند در نتوانند باز کردن تا از اندرون دزدی یار ایشان نباشد که از اندرون باز کند .

گفت یکی خری گم کرده بود . سه روز روزه داشت ، به نیت آنکه خر خود را بیابد . بعد از سه روز خر را مرده یافت . رنجید و از سر رنجش روی به آسمان کرد و گفت که اگر عوض این سه روز که داشتم شش روز از رمضان نخورم پس من مرد نباشم . از من صرفه نخواهی بردن .

اگر مرا قدح زرین بود مرصع به جوهر و درو سرکه باشد یا غیر شراب چیزی دیگر باشد ، مرا آن به چه کار آید ؟ 

پ.ن : فیه ما فیه به ترتیب صفحات . 

پ.ن : فرق مولوی با سعدی . 

پ.ن : ما را که به جز توبه شکستن هنری نیست .