خدایا بنده ات جسم اش را گرو گذاشته تا روحش پرواز کند
خدایا بنده ات بازی می کند اما تو با او صحبت نمی کنی
خدایا بنده ات نمی داند آنچه می نویسد برای من است برای توست یا برای ماست
خدایا بند از پای شما همان گشاید که بستست بهانست بگو بداند
خدایا بنده ات شب را می گذراند در روز ، روز را میگذراند در شب
خدایا بنده ات روز و شب را گم کرده ساعتش را طاقتش را
خدایا بنده ات محتاج است به این آشفتگی
خدایا بنده ات امروز خوشحال است دلتنگی تمام شد اولین سیب درخت را چید
خدایا بهار است سیب است ، آلبالو ، شکر
خدایا خدایا بنده ات عادت کرده به این بی عادتی به این هر روز ناپایدار
خدایا بنده ات شب ها را با تک تک ساعت می گذراند ساعتش خراب شد شب نمی گذرد
خدایا بنده ات در مدینه مانده به مکه راهش نمی دهند
خدایا بنده ات در مکه نمی گریید اما همگان .خوشحال است که المؤمن مرآة المؤمن
خدایا بنده ات قصه می نویسد از تو برای کاغذ
خدایا بنده ات مدینه نویس خوبی نیست اندازه نیست
خدایا بنده ات امشب آمده تا مدینه را از تو وام بگیرد
خدایا بنده ات دوباره آمده تا بی غرض از تو بنویسد