بعضی وقتها

بعضی وقتها که می آید اما نمی رود.

بعضی وقتها

بعضی وقتها که می آید اما نمی رود.

دلتنگی

خدایا بنده ات نمی داند این روزها خودش را فهمیده یا در عشقی از خود گذشته
خدایا بنده ات نه اهل است نه نیاز به اهل بودن دارد توست
خدایا درین شبهای بیگانه یکی در بر دلم کوبد نمیدانم چه می خواهد ازین بیمار دیوانه
خدایا لیلی کدام بود همان که دل ما را فروختی یا آن که قرار دلفروشی نداشتیم
خدایا لیلی مجنون ،مجنون تر بود یا شیرین خسرو خدایا فرهاد کجاست
خدایا نظامی دروغ گو بود یا شیرین هوس باز
خدایا زلیخا پاکدامن تر بود یا آسیه ، فرعون مصری یا یوسف یعقوب
خدایا نمرود خداتر بود یا فرعون
خدایا این روزها آنقدر روشن است که جز هیچی هیچی نمی بینم
خدایا بنده مغرور بهتر است یا عاشق
خدایا عزت نفس بهتر است یا خدایی
خدایا این روزها احوال محلول عادت شده اند چه کردی با بنده ات
خدایا این روزها خسته ایم اما نمانده ایم
خدایا بند از پای شما همان گشاید که بسته است درست است یا منطق الطیر عطار
خدایا عقل سرخ بهتر است یا قصه مرغان .بند به تو نزدیکتر است یا نور
خدایا بنده ات این روزها خیلی نمی فهمد کمتر می فهمد اصلا نمی داند
خدایا بنده ات گوش دراز شده صدایش کن می شنود

دلتنگی

خدایا بنده ات دیر آمده خیلی وقت است با تو نمی گوید از تو می گوید
خدایا بنده ات این روزها کمتر به تنهایی نمی رسد
خدایا بنده ات به خاطر تمام کسانی که دوستش ندارند تو را دوست دارد
خدایا بنده ات این روزها بنده آزاری می کند توبه اش را شکسته
خدایا بنده ات زودتر از همیشه آمده هوا تازه تاریک شده آسمان خونین است
خدایا بنده ات این روزها از در می آید نه از دیوار نماز می خواند
خدایا بنده ات دلتنگ است دلتنگ همه کسانی که دوستش داشتند
خدایا این روزها امتحان می آید انسان می کشد .بکشد کسش نگوید تدبیر خون بها کن
 

دلتنگی

خدایا سلام دیر وقت است بودی می فهمیدم
خدایا بنده ات این روزها از بالا به خود می نگرد یک از هزاران شده
خدایا بنده ات رد پای تو را نمیجوید رد پای خود را نمی یابد
خدایا بنده ات این روزها از تو به تو میگوید از همه به خودش نمیفهمد تو را در همه
خدایا بنده ات نمی شنود تقدیر را فروخته به چوب پنبه
خدایا بنده ات این روزها کار میکند تا تو را فراموش کند
خدایا این روزها شبی ندارند برای با تو بودن
خدایا این روزها فقط روز است کار است هراس و تکرار
خدایا بنده ات بنده ی آهن و سیمان شده بدون موسیقی
خدایا بنده ات دلش درد می کند هوای تو را دارد
خدایا بنده ات درین بی سامانی پی خود است تقدیر نمی جوید
خدایا بنده ات می نویسد اما لذت نمی برد کجایی
خدایا بنده ات صبح ها نمی نویسد بیشتر داد می زند
خدایا بنده ات نمی داند که تو کجایی اما می داند که خودش اینجاست
خدایا بنده ات شاهد کار و ایمان است چه سخت به هم میگروند
خدایا بنده ات می ترسد از فردایی که اگر رفت نمی آید باز
خدایا بنده ات روز روشن خواست نه صبح نیشابور
خدایا بنده ات ناشکری کرد فریاد زد ایمان فروخت
خدایا بنده ات به آخر کاغذ که میرسد تو را فراموش نمی کند خود را می یابد
خدایا کاغذم تمام شد دلم آرام گرفت پنجره تنهاست
 

که یکی جز به همه یک نشود (دو)

مامان : یکی برات تلفن زده بود گفت قاسمیه واسه حج دانش آموزی از سازمان دانش آموزی . جریان چیه
زنان این دیار دریا دلند
جریان نداره نمیدونم چی گفت
شماره ی خونش رو داد گفت زنگ بزنی کار واجب داره 346....... ب
سلام آقای قاسمی وحید محسن آبادی آقا من در خدمتم زنگ زده بودین امر کنید
یه جا واسه حج داریم میری یا نه ؟
بعضی وقت ها ثانیه ها باید صبر کنن بابای آدم تصمیم بگیره
همیشه شب ها هم استرس داشتند هم خوب بودن
هال
سازمان دانش آموزی اولین کاروان حج دانش آموزی رو میفرسته مکه یه جا هم واسه من دارن گفتم با شما صحبت کنم ببینم چی می گین
اوووووووم می خوای بری
آره اگه شما اجازه بدین
باشه چیکار باید بکنی چی میخواد
صبح باید بریم سازمان کاراشو انجام بدیم
گناه یعنی چی ؟
چرا احساس گناه از خود گناه بدتره چرا گناه از جلوی چشم آدم های دراز کشیده بهتر میگذره واضح تر
فکر خودمم جور نمی شه
صبح
کت شلوار بپوش زشته
نمی خواد مهمونی که نمی ریم
خوب حالا عوض کن چی میشه
هیچی همینا خوبه
اگه یه روز باشه که بابا و مامان سر این جور چیزا دعوا نکنن نه اگر یه روز باشه که بابا یه کم رعایت بچه ها رو بکنه حتما قیامت دیگه اون روز یک انتظار ساده لوحانه نیست نزدیکه
سازمان
سلام آقای محسن آبادی خوش آمدین
سلام قربان خسته نباشین
ممنون واسه این سفر حج اومدیم گفت یه جا واسش دارین من در خدمتم
بله قربان یکی انصراف داده این فرم ها رو پر کنین
بگیر پر کن
همون خودکارتون رو بدین بابا
تو یه خودکار نمیتونی تو جیبت بذاری به این سن رسیدی هنوز یک خودکار نداری مگه یه خودکار چنده ؟
نازل شدن عذاب خدا کون و مکان نداره باید همون جایی بیاد که نباید بیاد
جناب محسن آبادی 464300 تومن باید به حساب سازمان دانش آموزی به این شماره حساب توی بانک ملی خیابون بهار بریزین .فیشش رو هم تا فردا به ما بدین و دنبال کار پاسپورت هم واسه آقا وحید باشین اینا چهل روز جلوتر واسه ویزا میره عربستان
یک تراول 500 هزاری بانک کشاورزی سازمان تعاون پنج شنبه ساعت کاری بانک 12.30 آخرین مهلت خیابان بهار تاکسی تلفنی ساعت 11.30 همه چی بر وفق مراد
گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم
بانک
آقا شماره حساب درسته
بله پشت نویسی کن کارت شناسایی هم بده
من کارت ندارم
18 سالت شده
نه
خوب نمی تونی خردش کنی
آقا توروخدا امروز آخرین مهلتشه
نمی شه بده یکی برات خردش کنه
کی گفته جهنم وجود داره دنیا دار مکافاته به صرف اینکه پول داشتی بابات راضی بود که نشد پس گناهای شب گذر کجاست
آقا هیچ راهی نداره من چیکار کنم تا برم خرد بیارم می بندین
میشه یه تلفن بزنم
نه بیرون تلفن عمومی هست
سکه ندارم .وقتی تکه های خرد ارزش بزرگ پیدا می کنن جواب گناههای بزرگ چه جورین ؟
آقا سکه دارین هر چی بود شرمنده ام
ندارم پسر جان از اون سوپره بگیر
آقا سکه دارین
چقدری
هر چی بود می خوام تلفن بزنم
تلفن خرابه سر چهارراه پایین یکی هست
وقتی نمیشه حسرت خورد باید حرص خورد
سلام بابا بابا این تراول 500 ای رو باید خورد کنم منم کارت ندارم بیام اونجا هم می بنده چیکار کنم
کدوم بانکه
ملی بهار
گوشی ببینم علی کجاست
چیکار کنم
کوفت صبر کن ببینم چیکار کنم
برو پیشه حاجی ط یخچال فروشی داره بقل نمایندگی س من زنگ میزنم بهش خوردش کنه
عقربه های ساعت راننده تحت تاثیر هر چی که هست مثل همیشه حرکت می کنه ولی باید کند تر بچرخه
سلام حاج آقا .حاج آقای ط ؟
نیستن امرتون
با خودشون کار دارم
تلفن زنگ میزنه خوشحالم اما نگران
باشه حاج آقا میرم بانک بریم پسر جان تا خوردش کنم .
حاج آقا تاکسی هست بیاین بریم
نمی دونم چرا یاد تمام شهوت های برانگیخته قدیمی و جدیدم
لعنت به این شانس حاج آقا چقدر شلوغه میرسیم یا نه
نگران نباش بابا جان آشنان
ترس قشنگیه وقتی زمان برات هوو میشه وقتی فکر می کنی یا تو میبری یا عقربه های ساعت
حاج آقا دستتون درد نکنه ان شا الله جبران کنیم با ما میاین یا نه
می خنده نمیدونم واسه چی
نه پسر جان برو خدا به همرات
بهتر یه ترمز کمتر
بله آقای راننده خدا گر ز حکمت ببندد دری چند تا قفل ساز آشنا برات پیدا می کنه
درهای بهشت نداریم چون چند تا خدا هم نداریم
آقا خدمت شما اینم پول نقد
35700 تومن میپیچیم و لذت می بریم
خدایا یک هیچ به نفع بندت تو وقت اضافه اومدیم بازی برگشت هم هستیم
سازمان
آقای قاسمی رفتن
نه هستن رفتن نماز
نماز ؟
بله نماز
چه وقته نمازه الان وقت نهاره
ان شاالله رفتنی شدی
بله اگه خدا بخواد ما که داریم میریم خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه
همین جاست که مجبور میشی منتظر نزول اجلال ثانیه ها یکی پس از دیگری با مینی جوب کوتاهشون بشی یا اینکه منتظر رییس بشی تا با ریش کوتاه و مرتبش بیاد

که یکی جز به همه یک نشود (یک)

فصل اول
از ایران تا ایران
تابستان بود از همان تابستان هایی که اگر نمی آمد بهار تکراری می شد
من تنهام . تابهشت فاصله زیاده . ولی به زور هم که شده باید رفت بهشت . از اولین ها بودم که با من بودن وارد سازمان دانش آموزی شده بودم به من ام استوار بودم دستم به خدا هم می رسید .آلوده روزمرگی و خسته از هر چی که تکراری نبود .
بنده ای از بندگان ممارست که خیلی بالا و پایین رو دوست نداشت. از اسلام همون اعوذ بالله من الشیطان الرجیم شب های خواب های ترسناک رو میشناختم . از خدا هم همون خدایی رو که آب میده نون میده دوست مدرسه پروین رو میده
ادبیات کاربردی می خوندم دل مجانی می فروختم و به غیر اون حتی دروغ هم می گفتم
روزای زیادی توی سازمان دانش آموزی بودم آها راستی اون روزا من دانش آموز بودم هر روز قبل و بعد مدرسه سر چهارراه مدرسه منتظر این یکی و اون یکی می موندم هنوز هم می مونم فکر می کنم تنهایی به بهشت که سهله به جهنم هم راهی نیست اگه قرار بود که یکی یکی و یک باشه که همون خدا می موند و یکی رو بهتر از هر یکی نشون می داد .
هنوز اون روزا بین حرم و حرم سرا یکی رو انتخاب نکرده بودم آخه یک سرا فاصله ای نیست
سالهای زیادی گذشته بود اول بلوغم بود به همه چی فکر می کردم نمی خوام خاطرات بد اون روزا دوباره تصویر بشه فقط همین بس که نمی دونستم چرا به بنده ها لطف میشه
یه مدت طولانی سازمان نرفته بودم اولین نشریه بود به همت بچه ها و به خرج سازمان  یک آگهی داشت سمت چپ پایین صفحه اول
اولین کاروان حج دانش آموزی طواف یار امسال عازم عربستان می شود.
آگهی سمت چپ پایین ؟ صفحه اول ؟
سه شنبه بود معمولا سه شنبه ها روزای خوبی هستند 
گروه خونی ما لات و الوات ها به عربستان می خوره به خدافهمی نمی خوره
 آقای قاسمی کی اینا انتخاب شدن به ما چرا کسی خبر نداد  ما هم می رفتیم بابا ما اینجا حق آب و گل داریم فقط روح خدا نداریم وگرنه همین جا خلق می شدیم دوباره .
همه جمله هایی بود که شاید برای اولین بار بدون اراده سمت چپ ذهن رو پر کرده بود
جا نداریم وحید آقا مهلتش تموم شده بچه ها پاس هم دادن پول ریختن کارش تموم شده
اتفاقی نیافتاده بود مثل هر روز فقط یه کم از من بی پروا تحریک شده بود
ثانیه ها همیشه میگذرن تا فقط به تو گوش کنن برای تو تک تک کنن و برای خدا بمونن فاصله ها کم بشن و دیده ها باز بشن
فردا شد باز هم بودیم چون اون بود .حرم و حرم سرا هم بود
 

دلتنگی

 

دلتنگی حج

سالهای نزدیک اما دور