خدایا خیرگی می کند این هزاران هزار سالت در این به سال نرسیده
خدایا سخن نمی گوید این چند هزار سال مهر ٬ می بارد
خدایا روز است وقتی می خندد می خندی
خدایا بنده ات عرش می بیند در فرش کودکی
خدایا بنده ات ساکت است وقتی او حاکم است
خدایا می درخشد تویی در چشمانی به قدر جویی
خدایا بنده ات شد باخت رفت در این هزاران هزار سال به سال نرسیده
برادرزاده ات کتایون.
zendegi kon ke shayad...