بعضی وقتها

بعضی وقتها که می آید اما نمی رود.

بعضی وقتها

بعضی وقتها که می آید اما نمی رود.

in mirrrrrrorrrr

خدایا بنده ات نمی داند این روزها که می گذرد از عمرش کم میشود یا به آن اضافه

خدایا بنده ات نمی داند ایمان سخت تر است یا ایمان

خدایا بنده ات نمی داند زلیخا خطا  کرد یا یوسف جفا

خدایا بنده ات بد که می کند تو را می بیند خوب که می کند خودش را

خدایا بنده ات به شرط با تو بودن تنها می ماند

خدایا بنده ات نمی داند سهروردی بندگی می کرد یا مولوی خدایی

خدایا تنهایی هم عالمی دارد

خدایا ترسیدم فرار کنم تنهایی ماندم

خدایا بنده ات نمیداند شریعت بود طریقت بود معرفت بود یا محبت

خدایا بنده ات خسته است کس نمی کوبد در

 

   

....

شمع را فکر جمع آمد نخست
در همین حالت که شد جانش بسخت
عقل را فکر بی پروا شدن
شیشه را سنگی به جان بینا شدن
دیده را باید که بی پروا نمود
از چه می ترسی دل دیوانه پود

اقاقیا

این نفس اقاقیا چون به دل هوا رسد

نفس مرا تکان دهد جان مرا جلا دهد

جامه ی نوبهاریش جلوه ی آسمانیش

دل ببرد جفا کند یاد تو را به ما دهد

۸۷.۱.۱۷

کاشمر

 

...

غریبه ای نه آشنا قریب جان بیا بیا

طلوع کن ستاره را بدر جهان بیا بیا

زمین با خاک تو . تلولو نشاط تو

بروز کن بهانه را بهانه کن بیا بیا

۸۷.۱.۳

بهار

هوا گرم است

صدای هق هق باد

صدای دانه های خفته بی تاب

صدای خلوت گرم شباهنگ

میان چکه ها و قصه ی خاک

هوا گرم است پیچک مست پرواز

ز شاخ این درخت کهنه ی آز

هوا گرم است اینک پنجره باز

دل و  فکر و زبان در شعله ی ناز

هوا گرم است رقص چله ی نور

میان غنچه ها و لشگر خار

رسد اینک بهار مست و خندان

دهل کوب و غزل خوان . باز رقصان

۸۴.۱.۱۴

 

 

دلتنگی (For who that face to face me )

خدایا بنده ات خواب را همبازی تنهایی اش کرده چه کردی با بنده ات  

خدایا بنده ات یا خواب است یا تنهاست در خواب با توست

خدایا بنده ات از کار نمی هراسد با کار تنها می شود

خدایا بنده ات این روزها پیامبر امید است در تنهایی

خدایا بنده ات راست می گفت لیلی کافر بود به رحم

خدایا بنده ات نمیداند تو بسیاری یا او اندک است

خدایا بنده ات صبحها با تو برمی خیزد نمی داند چه می گذرد تا شب

خدایا بنده ات نمی داند عدل بهتر است یا جبر؛ ترس یا شادی

خدایا بنده ات این روزها کمتر سوال می کند بیشتر پاسخ می دهد پاسخ کاری که نکرده

خدایا بنده ات این روزها به بنده ای فکر می کند که اولین روزها را می گذراند تنها

خدایا بنده ات نمی داند لعبتک است یا فلک

خدایا بنده ات کمتر می فهمید یعقوب چه میدانست که نمی دید بیشتر نمی فهمد

خدایا بنده ات درگیر تحلیل است تقریب تعیین .کار تو می کند بر ملک بی جان

خدایا بنده ات به این با تو تنها بودن خو گرفته پشیمان نیست

خدایا بنده ات دروغ گفت آن بنده ی تنهایت با تو همه است

خدایا بنده ات تلخ و تنگ نمی ماند اگر او بداند

خدایا بنده ات این روزها بی بهانه کمتر به سراغت می آید شرمنده است

خدایا بنده ات نمی داند گنه بنده کردست و او شرمسار .مگر چه گناهی است

خدایا بنده ات این بار بنده را تا انتها تکرار کرد محتاج است به این بودن زار

خدایا بنده ات پریشان شدست کاغذش جا ندارد دلش طاقت ندارد

خدایا بنده ات می داند که می دانی تلاش می کند که تو بگویی

خدایا بنده ات خط خطی کرد آنچه از تو می خواست .