خدایا بنده ات نگران است نگران تو
خدایا بنده ات نگران است نگران خودش
خدایا بنده ات نگران است نگران او
خدایا بنده ات هم بازی شبانه اش را یافته ؛ قبطه می خورد به مورچه ها در اصرار
خدایا بنده ات شب پره شده در شب به نور مهتابی راضی گشته
خدایا بنده ات این روزها بنده های عجیب می بیند تازه کجایی ؟
خدایا بنده ات عجله دارد که بیشتر نداند
خدایا امشب کاغذ ندارم با خودکار بیگانه ام
خدایا بنده ات ناراحت است از خودش بیشتر می نویسد دلتنگ است
خدایا بنده ات دیگر دروغ نمی گوید تو هستی
خدایا بنده ات نمی داند چرا اینها را می نویسد
خدایا بنده ات تا ندارد می خواهد چون داشت خسته می شود نمی خواهد
خدایا درین عالم یک چیز هست که آن چیز فراموش کردنی نیست
خدایا بنده ات هنوز می خواهد نهج البلاغه بخواند نمی تواند
خدایا بنده ات هر روز درس پس می دهد درسی که می داده
خدایا بنده ات آزمایش را می شناسد اما
خدایا بنده ات نمی داند صبر بهتر است یا جبر
خدایا خیام است این روزها
جامی است که عقل آفرین می زندش صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف می سازد و باز بر زمین می زندش
خدایا کوزه اگر شکست تا تازه شود باید خاک شود وقتش نیست
خدایا کوزه شکسته دکور شده بمانم
خدایا او آمد و نماند بگذار بداند
خدایا بنده ات نمی داند تقدیر تعیین می کند یا تقصیر
خدایا تمام شد بنده ات آرام شد
خدایا بنده ات بازی را باخته چند هیچ به نفع تو .
خدایا اینجا باد پاییزی می آید بوی پیراهان یوسف می دهد
خدایا اینجا اینجاست پر از تو خالی از او
خدایا بنده ات تنگ است چون نمی داند چه رنگ است
خدایا چه کسی سنگ مرا می فهمد بت رنگین مرا چه کسی می شکند
خدایا فردوسی است این روزها
بسی رنج بردم درین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
خدایا بنده ات دنیای مجازی را دوست دارد مجازا می سازد خوبی ها را او را خود را
خدایا حرفی است مجالی نیست اما تو به آنچه ما بیناییم دانایی
خدایا امیدوار کننده بود
خدایا َ هر کس به در خانه حسن آمد نانش دهید و از ایمانش مپرسید که هر کس که نزد خدا به جان ارزد نزد حسن به نان ارزد َ
خدایا َ من تو را مشغول می کردم دلا یاد آن افسانه کردی عاقبت َ
خدایا َ دیده را باید که بی پروا نمود از چه میترسی دل دیوانه پود َ
خدایا َ هزاران نکته می خواهد به غیر از حسن زیبایی که دل را در طلب بینی و جان را در نهان خوانی َ
خدایا َ تلولو ای بهانه ای به بخت ما روانه ای عزیز جان کجا روی به جان ما تو خواجه ای َ
خدایا َ به دعای صبحگاهان خبر نسیم گفتم که دعای مستمندی به در کریم گفتم َ
خدایا َ چه شود که روزگاری نفسی ز خود بگویم در این خجل سرا را ز دعا به خود گشویم
چه شود که روزگاری من خاطی خطاکار غم دل دگر نپوشم غم دل به او بگویم َ
خدایا بنده ات تو را گزیده تا گزین کنی برای او
خدایا َ گزین کن هر چه می خواهی و بستان چو ما را از همه عالم گزیدی َ
خدایا َ زمین بام خاک تو تلولو نشاط تو بروز کن بهانه را بهانه کن بیا بیا َ
خدایا َ چه کسی می خواهد که به تنهایی خود رنج دوران ببرد َ
خدایا َ چه کسی می داند دل درین تنگ بزرگ می گیرد َ
خدایا َ چه کسی می داند چه کسی می داند َ
خدایا َ از جمله رفتگان این راه دراز باز آمده ای کو که به ما گوید راز
هان بر سر این دو راهه از روی نیاز چیزی نگذارید که نمی آیید باز َ
خدایا بنده ات نمی داند بگوید یا بازی را ببازد .
خدایا بهار است گاهی باران می بارد گاهی آفتاب .دو دلم
خدایا بنده ات تصمیم گرفت قانع باشد اما حیف است به دریا رسیدن و به سبویی قانع شدن را چه کند
خدایا بنده ات نمی داند خطر کند یا ضرر کند
خدایا بنده ات سالها پی آرامش گشت اما می بیند مطلوبش نیست
خدایا گشتن قدس تر است یا یافتن و ماندن
خدایا بنده ات نمی داند بنده ی دیگرت به دنبال چیست کیست چراست
خدایا بنده ات تقسیم کرده داشته هایش را با روزگار تهی شده از آنچه مال اوست
خدایا بنده ات دیر شروع کرد
خدایا بنده ات می ترسد می ترسد تو او را بیشتر بدانی
خدایا بنده ات نمی داند چه کسی می نویسد چه کسی می خواند .می داند تو می فهمی
خدایا بنده ات می خواهد الانسان حریص علی ما منع را بشکند نخواهد
خدایا بنده ات بی تاب است تاب را توبه کجاست
خدایا سلام
خدایا بنده ات دوباره آمده تا قفل زندان بشکند تا از او تویی بسازد
خدایا بنده ات دوباره آمده ابراهیم وار پی شکستن خودش
خدایا فتح مدینه مهم تر بود یا فتح خدیجه ؟
خدایا بنده ات می خندد چون نمی تواند گریه کند
خدایا بنده ات به مجالس سبعه رسیده : تو مرا دل ده دلیری بین روبه خوش خوان و شیری بین
خدایا اگر باشی کلمات نیستند کجایی
خدایا بنده ات بارها به تو ثابت کرده که چیزی را به خودش ثابت نمی کند
خدایا بنده ات دست به دعا پا در رکاب زمان گذاشته سالهایش می گذرند
خدایا دلشدگان شنیده ای
خدایا بنده ات هر روز که می نویسد با تو شروع میکند اما بدون تو می میرد
خدایا بنده ات هنوز از سه اصل تو را شناخته غیر تو چیزی هست ؟
خدایا بنده ات دین مند نیست به سراغ تو اگر می آید خودش و توست
خدایا بنده ات توبه کرده .توبه کرده که دیگر مهربانی نکنی
خدایا بنده ات می دود هر شب نفس نفس می زند به دیباچه ی سعدی می اندیشد
خدایا بنده ات وقتی تنهاست من است تو نیستی
خدایا من اگر ما بودم چه غم که توام
خدایا بنده ات به محاوره رسیده از تکلف گذشته عامی می پرستد تو را
خدایا اگر تو را گم کنم کرا پیدا نمی کنم