کجایی مرغ دیوانه غروبی ساحلی پر کرد
نهانی ها نپوشاند و دل خونین نمایان کرد
ساحل فرح آباد ساری
اگر آن روی مهرویم بداند راز مهرویی
به ناکس ها نتازاند سمند طاق ابرو را
اگر طاقت به جان ماند وگر دل را امان باشد
بگوید نازک اشکم سریر آه مهرو را
روستای ماسوله
خدایا بنده ات از تب و تاب گناه افتاده شکسته
خدایا بنده ات از این می گذرد به آن نمی رسد . در آمدنیست شدنی
خدایا بنده ات نمی ماند که به او برسد بالهایش را خریده به قیمت جانش
خدایا بنده ات چاپلوس خود شده می ستاید خود را از همه
سرعین اردبیل
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا!
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا!
سلام.
اگر طاقت به جان ماند وگر دل را امان باشد
بگوید نازک اشکم سریر آه مهرو را
اینو خوب اومدی.
خدایا بنده ات نیازمند ثبت ثانیه ها شده!
خدایا بنده ات بنده ات دوست دارد تاریخ را زمان را لحظه را..
خدایا از امروز می نویسمت.
خدایا مگر اخوان ثالث عاشق نبود؟!
خدایا چه کردی با بنده ات که تاب به زمان مقروض است؟!
خدایا مگر تاوان گناه توبه را کفایت نمی کند؟!