کجایی مرغ دیوانه نشسته بر در فردا
درین شبهای بیگانه یکی در بر دلم کوبد
نمی دانم چه می خواهد ازین بیمار دیوانه
چه می خواهی ز خون من ز تار و پود بیچاره
ازین عمق گل آلودی وزین جو دل آشوبه
من نخنای بر تن را دگر طاقت نمی ماند
وگر امشب تو هم نایی کجایی مرغ دیوانه
مر جز دل چه کار آید پریروی خراب آباد
وگر این را بگیری تو مرا جز تو چه می ماند
کجایی مرغ دیوانه نشسته بر در فردا
عذر گناهم ارزانی دو عالم......
ای محتسب از جوان چه می خواهی
من توبه نمیکنم که پیرم...!!!! سعدی